آغوش وحدانیت
|
|
ما دنبال آرامشیم دنبال رویاهایمان، خواسته هایمان..... *
*ازدواج می كنیم تا از تنهایی درآییم، كار ، زندگی........ اما باز تنهاییم... *
*این تنهایی درون چیست؟*
*در اندرون من خسته دل ندانم كیست؟ *
*دنبال فرار از تنهایی یا آرامش در تنهایی ژرف خویش .... *
*این غوغای درون، رسیدن به نیستانی كه ما را از آن بگیردند .....*
*رسیدن به آغوش وحدانیت*
|
شنبه 2 مهر 1390برچسب:, |
|
|
|
خاک مزار
|
|
گفتم : میری؟
گفت : آره
گفتم : منم بیام؟
گفت : جایی که من میرم جای دو نفره نه سه نفر
گفتم : برمی گردی؟
فقط خندید.
اشک توی چشمام حلقه زد
سرمو پایین انداختم
دستشو زیره چونم گذاشتو سرمو بالا آورد
گفت : میری؟
گفتم : آره
گفت : منم بیام؟
گفتم : جایی که میرم جایه یه نفره نه دو نفر
گفت : برمیگردی؟
گفتم : جایی که میرم راه برگشت نداره
من رفتم اونم رفت
ولی
اون مدتهاست که برگشته
وبا اشک چشماش
خاک مزارمو شست وشو میده
|
شنبه 2 مهر 1390برچسب:, |
|
|
|